سه شنبه ۰۴ اردیبهشت ۰۳

ماه عسل نداشت

 يه بار به اصرار من رفتيم خونشون ...
برام ديگه چندان مهم نبود، اما كنجكاو شدم و گفتم:
- خب خب ...
- هيچي مريم كه اصلاً تحويل نگرفت. البته عمدي نبود، مشخص بود دلش از جايي ديگه پره. من از اول تا آخر داشتم در و ديوار رو نگاه مي كردم. ولي آرمين و داريوش كلي درد و دل كردن.
از لحنش خنده م گرفت و گفتم:
- حتماً آرمين از دست تو كلي براش ناله كرده.
- نخير خيلي هم دلش بخواد.
دلو به دريا زدم و گفتم:
- من سه سال پيش داريوشو ديدم.
سپيده خبر از جريان ماه عسل نداشت، براي همينم مثل برق گرفته ها گفت:
- هان؟!!! كجا؟ كي؟ پس چرا نگفتي؟
- يادم رفت بهت بگم. همون وقتي كه براي ماه عسل با باربد رفتيم اصفهان، روي سي و سه پل ديدمش. با مريم بود، ولي انگار با هم دعواشون شده بود.
چند لحظه اي سكوت خط رو پر كرد، بعدش صداي لرزون سپيده بلند شد كه گفت:
- رزي جان من فكر كنم غذام الآن مي سوزه. مي رم به دادش برسم. تو هم برو به خريدت برس.
يهو يادم افتاد مي خواستم برم خريد، از جا بلند شدم و گفتم:
- واي ... خوب شد گفتي باشه برو.
- به باربد و خاله جون و بقيه سلام برسون.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.