پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۰۳

.چشمام داشت

فشار دستشو بيشتر كرد ..چشمام داشت كم كم بسته ميشد ..اصلا نميتونستم نفس بكشم با مشتايي كم جون به سرشونه هاش ضربه ميزدم

و دهنمو مثل ماهي باز و بسته ميكردم تا بلكه بتونم نفس بكشم ولي دريغ ..اونم انگار اصلا متوجه من نبود ..فقط داشت با نفرت به چشام نگاه ميكرد و هر لحظه فشار دستشو بيشتر ميكرد ..

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.