پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۰۳

نفسش رو فوت

 يه جاي كار مي لنگه "
دستي به صورتش كشيد تا به خودش مسلط بشه و گفت:
_مگه شما محمد يكتا نيستي ؟؟ مگه اسم پدرت مهام نيست ؟ مگه عموت مرصاد يكتا پليس نبود ؟
محمد فقط سرش رو به نشونه مثبت تكون داد كه حوريه گفت :
_خب پدر من مرصاد يكتا يه پليس بود كه توي يه ماموريت كشته شد ...
محمد كلافه نفسش رو فوت كرد بيرون و گفت :
_من واقعا گيج شدم ... شايد فقط يه تشابه اسميه ...
حوريه بي حوصله سرش رو به نشونه منفي تكون داد و دستش رو توي هوا تاب داد و گفت :
_نه نه ... اينهمه تشابه نمي تونه اتفاقي باشه !!
و بعد چيزي به ذهنش رسيد ... دستش رو زير مقنعه ش برد و گردنبندش رو بيرون كشيد ... محمد با كنجكاوي و تعجب به حوريه خيره شده بود ... حوريه گردنبندش رو باز كرد و جلوتر رفت ... عكس پدر و مادرش رو كه دو طرف گردنبندش قرار گرفته بود جلوي صورت محمد گرفت و گفت :
_ببينيد اين مرصاد عموي شما هست يا نه ؟!

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.