يه جاي كار مي لنگه "
دستي به صورتش كشيد تا به خودش مسلط بشه و گفت:
_مگه شما محمد يكتا نيستي ؟؟ مگه اسم پدرت مهام نيست ؟ مگه عموت مرصاد يكتا پليس نبود ؟
محمد فقط سرش رو به نشونه مثبت تكون داد كه حوريه گفت :
_خب پدر من مرصاد يكتا يه پليس بود كه توي يه ماموريت كشته شد ...
محمد كلافه نفسش رو فوت كرد بيرون و گفت :
_من واقعا گيج شدم ... شايد فقط يه تشابه اسميه ...
حوريه بي حوصله سرش رو به نشونه منفي تكون داد و دستش رو توي هوا تاب داد و گفت :
_نه نه ... اينهمه تشابه نمي تونه اتفاقي باشه !!
و بعد چيزي به ذهنش رسيد ... دستش رو زير مقنعه ش برد و گردنبندش رو بيرون كشيد ... محمد با كنجكاوي و تعجب به حوريه خيره شده بود ... حوريه گردنبندش رو باز كرد و جلوتر رفت ... عكس پدر و مادرش رو كه دو طرف گردنبندش قرار گرفته بود جلوي صورت محمد گرفت و گفت :
_ببينيد اين مرصاد عموي شما هست يا نه ؟!
- ۵ بازديد
- ۰ نظر