یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

مامان همينو ميگم

همه اش تقصير رضاست با اين درس خوندنش ... عروسي در كار نيست ... چون عقدش خيلي مفصل برگزار شد قراره برن تركيه و بعدم بيان برن سر خونه زندگيشون ...
- خوبه ... خدا رو شكر! باز خوبه رضا دم لاي تله داد و ازدواج كرد. سام خون مامانو توي شيشه كرده و ميگه نمي خواد ازدواج كنه.
- براي چي؟ اونروز مامان يه چيزايي مي گفت. من كه سر در نياوردم.
- چه مي دونم درسش كه تموم شد، گفت مي خوام تخصصم رو بگيرم. ما هم گفتيم باشه. الآن كه امتحان تخصص رو قبول شده ما بهش مي گيم هم زن بگير و هم درستو بخون، مامان بهش ميگه تا درست تموم بشه پير شدي، ولي زير بار نميره! مي خنده و ميگه اونجوري نه مي تونم به زنم برسم نه به درسم.
- خب حق داره. زياد توي فشارش نذارين. اون كه سني نداره. تازه بيست و شش هفت سالشه. بذارين هر وقت خودش خواست دست به كار بشين.

 

فروش قرص هاي مگنا ار ايكس اصل باهولوگرام بدون عوارض

 

- آره منم به مامان همينو ميگم.... اما مامانه ديگه! راستي ببينم ناقلا خبري نيست؟
خيلي گيج و منگ گفتم:

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.