تهران بيرون

_واي خدايا باورم نميشه ... كي برگشتين ايران ؟؟
ابروهاي محمد يه دور قمري توي هوا زد و برگشت ... متعجب گفت :
_كي برگشتيم ايران ؟؟
حوريه تند سرش رو بالا پايين كرد و محمد كلافه گفت :
_خانوم ما اصلا پامونو از تهران بيرون نزاشتيم ... اونوقت بريم خارج از كشور ؟؟
لبخند حوريه كمرنگ شد ... متعجب شد و گيج گفت :
_ولي ... شما كه ... مامان كه مي گفت ...

_چي مي گي خانوم ؟ فكر كنم منو با كس ديگه اشتباه گرفتي !!
_نه نه ... من مطئنم اشتباه نشده !! من دختر مرصادم ...
چشمهاي محمد گشاد شد ... با تمسخر تك خنده اي كرد و گفت :
_چي داري مي گي ؟؟ عموي من اصلا زن نداشت ... بنده خدا اصلا عمرش كفاف نداد ازدواج كنه و بچه دار بشه...
حوريه عصبي شد ...